محل تبلیغات شما
طبق معمول سرمو از پنجره ی کوچولوی وسط راه پله تو راه رفتن به بالا کردم بیرون و سرکوچه رو نگاه کردم و خب میدونین چخبر بود؟ چندتا پسر یه پسر کوچیک تر از خودشونو گرفته بودن اذیتش میکردن پسره ماسک داشت اما اینا تماما تو حلقش بودن و دستمالیش میکردن و پسره داد میزد میخواستم برم لباس بپوشم برم ببینم چه گ.هی میخورن اگه درست نشد زنگ بزنم پلیس که از جلوی دیدم دور شدن و خب منم لباس پوشیدنم طول میکشید و فقط دعا کردم چیزیش نشده باشه و غصه م شده بود براش و خب انگار نه انگار کرونا هست و ماها داریم خل میشیم و پوست دستمون خشک و زخمی شده از بش شستیمشون بعد اینا عین گاو رفتار میکنن. خدایا چه گناهی کردیم با اینا شدیم یه ملت؟ اینا جاشون تو طویله ست.

دویست و هفتاد و چهار

دویست و هفتاد و سه

دویست و هفتاد و دو

اینا ,خب ,تو ,یه ,پسره ,برم ,و خب ,بود براش ,براش و ,خب انگار ,شده بود

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها